وقتی راحت ترین کار دنیا برایت بشود سخت ترین کار دنیا،
می شوی مثلِ من که نیمه شب کاغذ و قلمت را برمیداری و شروع میکنی به پراکنده نویسی!
به نوشتن از داستانی که چند دقیقه قبل تمام کردی و چیزه زیادی به خاطرت نیست؛
انگار نه انگار که...
نوشتن از آسمانی که مدت هاست به آن خیره نشدی؛
از شب های سخت و نفس گیر؛
از بی خوابی ها؛
از قصه ای که...
گاهی اوقات از حرف زدن با خدا هم می ترسم!
+ از نوشته ها بگذر؛
دیوانه ای می نویسد!!!
از آدم های پر از ادعا و تو خالی متنفرم.
آنهایی که فقط حرف می زنند؛
فقط ادعا دارند و در عمل عکس ادعایشان انجام می دهند؛
از آنهایی که خودشان میدانند کارشان اشتباه است و انجام می دهند؛
از آدم های سست که پای تصمیم های درستی که می گیرند نمی ایستند!
دعا کنید از این گونه آدم ها نباشم.
سخت است!
دعا کنید از خودم متنفر نشوم!