کوتاه تر از یک چشم به زدن بود
یک لحظه
صدای وحشتناک ترمز
برخورد اتوبوس و تریلی
خرد شده شیشه اتوبوس
مات و مبهوتی مسافرها
همه دلیل می تراشیدند؛
یکی می گفت سرعتش خیلی بالا بود
یکی می گفت اگر قانون را رعایت می کرد...
دیگری می گفت اگر چند دقیقه برای نماز توقف کرده بود...
آن یکی می گفت اگر جاده خیس نبود
و...و...و...
که اگر این شاید و اگرها نبود
اتفاق بدی نمی افتاد؛
تصادفی نمی شد؛
راننده زخمی نمی شد؛
زهرا از حال نمی رفت و نفس کشیدنش سخت نمی شد؛
و خیلی اتفاق های دیگر نمی افتاد.
اما افتاد!
خدا رحم کرد که فاجعه ای رخ نداد.
دلیل و اگر و چرا و شایدش خیلی مهم نیست؛
مهم این است که حواست باشد
که حواسم باشد
به همین سادگی،به همین سرعت
همه چیز تمام می شود
کی و کجا و چگونه اش معلوم نیست...
+ این دومین بار بود در امسال
اردیبهشت 93/مهر ماه 93
درست سر بزنگاه می رسد!
همان لحظه هایی که تب و تاب درونت را فقط یه چیز آرام می کند؛
آن هم،سنگ های سرد حرمش...
اصلا رئوف یعنی همین...
+ آقا!
میهمانم به میزبانیت
و دلم قرص به میهمان نوازیت
بد شده ام؛
آنقدر بد که حالم از خودم بهم می خورد؛
آنقدر بد که تصورش را هم نمی توانی بکنی!
آنقدر که از چشم خدا افتاده ام!
دلت به حالم نمی سوزد خدا؟
دستم را نگیری غرق می شوم ها !!!
رحم کن به منِ درمانده ی پریشان
یا ارحم الراحمین...
حال و هوای هیچ چیز خوب نیست!
نه من،نه این روزها...
نه حتی این لبخندهای زورکی!
به من بگو که میبینی،
بگو که حواست هست،
بگو که دل شکسته میخری.
یک دم بیا دست هایت را روی قلبم بگذار
تا آرام بگیرد!
بیا بغلم کن بگو کنارت هستم،
بگو میگذرد...
بگو من را که داری ،غم برای چه؟
بگو فکر نکنی بنده ام را یادم رفته ها!
بیا سرم را روی شانه هایت بگذار،
اشک هایم را با دست های مهربانت پاک کن،
بگو خیال نکنی که تنهایی!
بیا کنارم بنشین و در گوشم زمزمه کن
الیس الله بکاف العبده...
خودت بیا تمام قلبم را پر کن
آنقدر که جایی برای غیر نماند...