کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
- چهارشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۰۳ ب.ظ
نامیرا را که می خوانی لحظه به لحظه می لرزی!
می ترسی!
خواب از چشمانت می رود!
باید هم این گونه باشد!
باید ببینی کجای کاری؟
باید از خودت بپرسی درد دین داری یا تو هم فقط ادعایی؟
خودت را به جای شخصیت های داستان قرار می دهی و از خودت می پرسی،من کدامم؟
عبدالله،ربیع،سلیمه،عمروبن حجاج،ام وهب،شبث...؟؟؟
چشم هایت را می بندی.
خط به خط داستان را تصور میکنی.
لحظه به لحظه ی واقعیت را.
تمام ماجرا را از مقابل چشمانت عبور می دهی.
نامه ها را،مسلم را،کوچه پس کوچه های کوفه را،حرف ها و پیمان ها را...
چشم هایت را باز نکن.
امروز را تصور کن.
امام را تصور کن.
فرقی نمی کند 61 هجری قمری باشد یا 1393 هجری شمسی!
خدا همان خداست،دین هم همان دین؛
مهدی (عج) هم مثل حسین (ع)...
منتظر من و تو!
نه برای خودش،به خاطر من و تو...
چشم هایت را باز کن!
نامیرا تمامی ندارد...
- ۹۳/۰۲/۳۱