گاهی وقت ها باید جدا شد!
- جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۵۷ ب.ظ
دلم یک کلبه می خواهد؛
کوچک و نقلی!
جایی خلوت؛
به دور از هیاهو شهر و مردمانش.
میان دشت یا جنگل؛
شاید هم کنار نهر آب!
یک کلبه کوچک و یک پیر فرزانه...
خودم و دلم را بردارم،
هر از گاهی دور شوم از این همه به اسم خودشان زندگی مدرن.
جدا شوم از همه چیز و همه کس.
من و دل برویم چند روزی نفس بکشیم؛
ببینیم؛
بشنویم؛
فکر کنیم؛
آرام شویم؛
پیر فرزانه برایم حرف بزند و حرف بزند.
از حقیقت برایم بگوید؛
از اصل،از مسیر؛
و من مثل یک شاگرد صفر روزها و شب ها دل به حرف هایش بسپارم
و زیر آسمان فکر کنم...
+ گاهی وقت ها غبطه می خوری به انسان های گذشته؛
مخصوصا مثل امشبی که غیاث الدین جمشید کاشانی ببینی
و حرف های صفدر نامی را بشنوی...
- ۹۳/۰۱/۲۹