من+روزها+خوشی ها+سختی ها+... = زندگی

من+روزها+خوشی ها+سختی ها+... = زندگی

اینجا روزگار کسی است.
خوشی هایش، نا خوشی هایش، روزها و شب هایش...
گاهی خوب،گاهی بد،گاهی شیرین،گاهی تلخ!
زندگی همین است!
همین هاست که زیبایش می کند.

آخرین نظرات

نام نیکت همه جا ورد زبان است هنوز...

 

انگار همین دیروز بود.26 فروردین 1387؛حول و حوش همین ساعت.

من، سارا، ماریه، مینا و خیلی از بچه ها.

میدان ساعت شاهرود.

میگفتیم و می خندیدیدم.آنقدر خوش گذشت که متوجه چیزی نمی شدیم.

حتی صدای زنگ تلفن همراه.

نزدیک غروب بود که برگشتیم خوابگاه.

برای خرید رفته بودم سوپر مارکت که چشمم به تماس های بی پاسخ تلفن افتاد.

خرید که کردم تلفن دوباره زنگ خورد.

صدای بابا می لرزید.دیگر چیزی نمی شنیدم.

فقط یک کلمه،

بابا بزرگ...

ماتم برده بود.

انگار غم عالم را ریخته بودند روی سرم.

مغازه دار پرسید چیزی شده خانم؟

نمیدانم چه طور سه طبقه را بالا رفتم!

دم در اتاق که رسیدم این پا و آن پا کردم برای وارد شدن.

حالا من بودم و آغوش ماریه و یک جمله که:

بابابزرگم رفت...

 

 شش سال از آن روز می گذرد و من هربار که یاد او می افتم فقط و فقط پیرمردی مهربان را میبینم که روی تختی نشسته و میخندد.

خنده های پدربزرگم یکی از آن چیزهایی است که تا آخر عمر فراموش نمی کنم...

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی