گاهی وقت ها باید عقلت را بگذاری یک گوشه ی اتاق و دست دلت را بگیری و بروید یک گوشه دیگر!
ترجیحا جایی که چشم عقل شما را نبیند و چشم شما هم عقل را...
خلوتی خوش با دل...!
حال و احوال دلت را بپرسی!
ببینی دلت چه می کند در این همهمه و شلوغی ها...!
ببینی دلت هنوز هم دل هست برایت !
ببینی هنوز می توانی روی آن حساب کنی!
با دلت حرف بزنی و حرف بزنی و حرف بزنی...
از دلت بپرسی زخم هایت خوب شدند...؟
دل چیزی نگوید و فقط نگاه کند !
بپرسی: دل ! مگر این گونه نبود؟
مگر این گونه نباید باشد؟
دل به نشانه ی تایید سرش را پایین بیاندازد !
باز تو بپرسی و دل تایید کند...!
سوال های تو و تایید های دل که تمام شد، به دلت بگو که از او دلگیری...
بگو گاهی اوقات هم این گونه نیست که تو تایید می کنی ، دل !
بگو دل! اینقدر ساده نباش...
بگو چشم هایت را باز کن ! خوب ببین ! دیدی؟
واقعیت دنیا چیز دیگری ست...!
سخت تر و تلخ تر از چیزی که تو فکر می کنی...!
بگو دل! قبول کن که گاهی اشتباه میکنی...
اما
.
.
.
مطمئنا دل قبول نمی کند...!
دل است دیگر...
آخر کار نگاهی به دلت بیانداز!
دست های دلت را بگیر و به دلت بگو عیبی ندارد...!
می گذرد...!
بعد،
یک دل سیر گریه کنید...
با هم...برای هم...!
خوب یادم هست چندین هفته پیش را، که گوش می کردم و با خودم می خواندم:
"عصر یک جمعه دلگیر، دلم گفت بگویم، بنویسم
که چرا عشق به انسان نرسیده ست...
چرا لحظه باران نرسیده ست..."
یادم هست،میخواندم:
"بگو حافظ دل خسته ز شیراز بیاید، بنویسد،
که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته
به کنعان نرسیده ست..."
میخواندم: " نکند باز شده ماه محرم...
به فدای نخ آن شال سیاهت..."
دو ماه گذشت...
چقدر زود...
آخرین غروب جمعه صفر است !
آقا ببخش ...
ما هنوز هم نفهمیده ایم که "چرا عشق به انسان نرسیده ست...؟"
وقتی میخوانیم "وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجًا" یعنی با یک رابطه ی شرطی یک طرفه روبه روایم!
"وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ" ش شرط کافی ست و "یَجعَل لَهُ مَخرَجًا" ی آن شرط لازم است!
شرط کافی،کافیست باشد تا شرط لازم تحقق یابد!
اما قانون عکس نقیض هم داریم!
میگوید: نقیض شرط لازم،نقیض شرط کافی را نتیجه می دهد!
حالا بیا کلاهمان را قاضی کنیم!
شرط کافی را تمام و کمال انجام دادم که منتظر شرط لازمم؟
تقوای الهی پیشه کردم که منتظر راه نجاتم؟
تقوای الهی شرط کافیست! باشد،کار تمام است ! راه نمایان میشود.
این از این طرف رابطه شرطی!
حالا قانون عکس نقیض :
راه نجات شرط لازم بود !
راه نجات ندارم؟ پس تقوای الهی پیشه نکردم!
یک رابطه منطقی!
+ البته من هنوز تو یه قسمتش گیرم ! نیاز به فکر بیشتری داره !
مِهری که باشی حال و هوایت می شود حال و هوای مِهر...
گاهی گرم...گاهی سرد !
گاهی سبز...گاهی زرد !
گاهی ابری...گاهی آفتابی !
مِهر است و باران هایش...
مِهری است و "ا ش ک" هایش
مِهری که باشی مثل مِهر درگیری و بلاتکلیف...
سالها دفتر ما در گرو صهبا بود .....رونق میکده از درس و دعای ما بود
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان ......هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
دفتر دانش ما جمله بشویید به می ......که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود
ازبتان آن طلب ارحسن شناسی ای دل.....کاین کسی گفت که درعلم نظربینا بود
دل چو پرگار به هرسو دورانی میکرد ......و اندر آن دایره سرگشته ی پابرجا بود
مطرب از درد محبت عملی میپرداخت ....... که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود
میشکفتم زطرب زان که چو گل برلب جوی.....برسرم سایه آن سروسهی بالابود
پیر گلرنگ من اندرحق ازرق پوشان......رخصت خبث نداد ارنه حکایتهابود
قلب اندوده حافظ بَرِ او خرج نشد ....... کاین معامل به همه عیب نهان بینا بود
+ قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعائُکُمْ
+ مهم ترین و سخت ترین تفاوت امشب با شبهای دیگر این است که امشب تو،
یک دقیقه بیشتر نیستی...
"اللّهم عجّل لولیک الفرج"
دلم که شکوه ز دست تو با خدا می کرد
میان شکوه نهانی تو را دعا می کرد
به روی گونه من اشک ها گره می خورد
که دل ز کار فروبسته عقده وا می کرد
برای آن که بدانی چه می کشم ای کاش
خدا تو را به یکی چون تو مبتلا می کرد
خیال وصل تو ای فتنه خواب شیرینی است
مرا دمی غم هجران اگر رها می کرد
به یاد توست همه لحظه های هستی من
دل تو کاش که یک لحظه یاد ما می کرد
سعید نیاز کرمانی
می دونی چیه ؟
بعضی وقتا باید بری جلوی آیینه واستی و زل بزنی به خودت و بگی:
حقته !
غلط کردی این کار رو انجام دادی...!
حالا بکش !
اشتباه خودت بوده ،خودتم باید تاوانشو بدی !
غر نزن !
با همین جدیّت !
تا اینجاش قبول...!
اما خدا ،
میدونی کجاش سخته؟
اینکه ندونی اصلا تو یه ماجرا تو مقصری یا نه!
هی با خودت بگی: داری تاوان چیو میدی!
سخته یه سهم کوچولو تو یه داستان داشته باشی و بخوای بهای سنگینی بدی براش !
اما...بی خیال ِ مقصر!
خودت قابل تحملش کن...
+ اینا ناشکری و اعتراض نیست خدا،
درد ِ دله !
+ کوچیکیم دیگه ! بزرگی...
سه نقطه های نوشته هایم فقط سه نقطه نیستند؛
یک دنیا حرف اند !
یک دنیا حرف که باید پشت همین نقطه ها پنهان بمانند !
اما،
.
.
.
بی خیال...
باز هم سه نقطه شد!