عصر یک جمعه دلگیر...
- جمعه, ۶ دی ۱۳۹۲، ۰۵:۴۶ ب.ظ
خوب یادم هست چندین هفته پیش را، که گوش می کردم و با خودم می خواندم:
"عصر یک جمعه دلگیر، دلم گفت بگویم، بنویسم
که چرا عشق به انسان نرسیده ست...
چرا لحظه باران نرسیده ست..."
یادم هست،میخواندم:
"بگو حافظ دل خسته ز شیراز بیاید، بنویسد،
که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته
به کنعان نرسیده ست..."
میخواندم: " نکند باز شده ماه محرم...
به فدای نخ آن شال سیاهت..."
دو ماه گذشت...
چقدر زود...
آخرین غروب جمعه صفر است !
آقا ببخش ...
ما هنوز هم نفهمیده ایم که "چرا عشق به انسان نرسیده ست...؟"
- ۹۲/۱۰/۰۶