من+روزها+خوشی ها+سختی ها+... = زندگی

من+روزها+خوشی ها+سختی ها+... = زندگی

اینجا روزگار کسی است.
خوشی هایش، نا خوشی هایش، روزها و شب هایش...
گاهی خوب،گاهی بد،گاهی شیرین،گاهی تلخ!
زندگی همین است!
همین هاست که زیبایش می کند.

آخرین نظرات

پسر رسول

مدام از خودم می پرسم که چرا...

مگر حسین ، پسر فاطمه نبود ؟

مگر فاطمه ، بنت رسول الله  نبود ؟

مگر حسین، پسر پیامبر نبود؟

مگر رسول خدا نگفت : "حسینٌ منی و انا من حسین" ؟

مگر چند سال گذشته بود ؟ چرا کسی دم نزد،سری که روی نیزه است، سر حسین زهراست...؟

 

حضرت اباعبدالله در پاسخ به این که، مگر اینها شما را نمی شناسند؟ گفتند" این مردم من را از خانواده ی خودشان و حتی از خودشان هم بهتر می شناسند..."

لقمه حرام و...؟

+ همه مقصر بودند...بلا استثنا...!

 

سجده

حالا فرشتگان و ملائک فهمیدند که چرا سجده کردند...!

 

حسینِ خدا سجده نداشت،شیطان؟

 

حالا حسرت نمی خوری که چرا اطاعت نکردی...؟

 

  + اعوذ بالله  من الشیطان الرجیم

 

عزیز خدا...

پسر فاطمه در آخرین لحظاتش گفت : "الهی رضاً برضاک،تسلیماً لأمرک، صبراً علی قضائک..."

حسینِ فاطمه می گوید: "خدا، حسین برایت کاری کرد ؟"

 

پسر زهرا غصه شمر را هم می خورد...!

 

زینب کنار تمام زندگیش می گوید : " اللّهم تقبل منّا هذا لقربان "

 

   +به خداوندی خدا آدم حیران می ماند...

  +آنها کجایند و منِ بدبخت کجا...

 

حالِ خوب...

حال و هوای این روزها و شب هایم را به دنیا نمی دهم...!

 

 

 +خدایا شکرت... بذار همیشه تو این هوا نفس بزنم!

 + ممنونتم آقا...

 

حقیری ِ قلمم

این روزها و شب ها  حرف زیاد دارم...

حرف که نه... !

درد...!

اما؛ غم و درد حسین"ع" و قلم حقیری چون من...

نمی نویسم  و مدام با خودم تکرارشان می کنم...

 

 

 

وای ِ من...

 من و تو میشنویم...

 تاب نمی آوریم...می خواهیم جان بدهیم !

 دل هامان...

  وای ِ من ...!

 بمیرم برای آقا و خانمی که دیدند و دیدند و دیدند...

همه چیز را دیدند...

 بمیرم برای یوسف زهرا...

 

 

  + خدا من چرا هنوز زنده ام...؟؟؟

 

 

با حسین یا ...

چند ساله که مدام از خودم می پرسم، اگه من سال 61 هجری می بودم، میرفتم کدوم طرف؟

با پسر فاطمه ، یا... یا بر پسر فاطمه...

خیلی وقت پیش از کسی که خیلی  واسم عزیزه همینو پرسیدم و گفتم :"اگه سال 61 هجری می بودی،می دونی کدوم طرف می جنگیدی و با کی بودی؟"

گفت : "ببین ... پسر فاطمه هنوز هم هست... الان کدوم سمتی ؟  اگه سمت مهدی فاطمه ای،سال 61 هم سمت حسین  می بودی..."

حالا از اون سال این سوال دیوونه م کرده...من با مهدی فاطمه ام  یا...؟؟؟

 

  + خدایا کمک کن...

 

 

کاروان رسید...

 

دوم محرم الحرام است...

هزار و سیصد و هفتاد و چهار سال پیش ،حسین بن علی و کاروانش وارد سرزمینی شدند به نام ...

سرزمینی که زینب از چهار سالگی با نامش آشناست...

سرزمینی که حسین بعد از شنیدن نامش  فرمود " اَللهُمَّ اَعُوذُبِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَالْبَلاء "

سرزمین اندوه وبلا...

سرزمین عشق و شهادت...

 

زینب همه چیز را می دید...همه چیز را...!

 

+ کاش کاروان برمی گشت...

 

میطلبی ام...؟

امسال هم کربلا نخواند مرا...

یکی دو روز است حرف سفر است...

سفری  به صحن و سرای آقای خوبی ها، در ماه جد شهیدشان، همراه با آدم هایی خاص ...

میطلبی آقا ؟

 

  + دلم تنگه آقا...

  + قربونت برم آقا که همیشه هوای همه مونو رو داری !

 

شروع شد...

امسال هم درست مثل پارسال !

امشب هم دقیقا مثل سال قبل،همین موقع !

خوب یادم هست...خوبه خوب !

یادم هست آن شب هم آسمان بارید و بارید و بارید، و من نوشتم و نوشتم و نوشتم...

از خودم نوشتم و دل تنگم...

از سیاهی ابرها نوشتم و دل پرشان...

یادم هست نوشته بودم شاید سیاهی ابرها چیزی را نشان می دادند...

یادم هست که  دلم هوایی شده بود...

یادم هست نوشتم شاید...شاید آسمان خبر از داغ بزرگی میدهد...

یادم هست نوشتم شاید آسمان خدا و ابرهایش سیاه پوش مصیبت عظمایی هستند...

همه چیز، همه جا، همه کس، شروع و پایانی را فریاد میزنند...

پایان ماه حج و شروع...!

 

ببار آسمان...

ببار که تا قیام قیامت هم بباری، این داغ تسکین نمی یابد !

 

ماه حسین شروع شد...

بسم الله  الرحمن الرحیم...

 

 

 + خدای حسین کمک کن نفس ها و زندگیمان حسینی شود؛ فقط و فقط برای تو...

 + تصمیم داشتم برای شروع محرم متنی که پارسال درست شب اول محرم نوشتم رو بذارم که دیدم اتفاق پارسال،امسال هم افتاد.این شد که ترکیبی  از دوتا رو نوشتم.

  + محتاج دعاییم؛  من و ...