میدونی چیه؟بعضی وقتا...نه...بعضی وقتا نه ! الان تو این اوضاع و احوال دیگه میشه گفت خیلی وقتا آدم نمیدونه چیکار کنه ! نمیدونه کدوم راه درسته، کدوم غلطه ! کی داره راست میگه، کی داره دروغ میگه !
یا نه ، اصلا حقیقت چیه!
داشتم به همه اینا فکر میکردم و با یکی صحبت می کردم، میگفتم که،خب الان باید چیکار کرد؟ به حرف کی گوش داد!میگفت واسه این نمیشه قطعی تصمیم گرفت که هیچ کس تمام حقیقت رو نمیگه. راس میگه...هر کس یه گوشه از ماجرا رو میگه و هر کس با توجه به برداشت خودش یه حرفی میزنه، که برداشتشم بسته به طرفدار کی بودنش داره...یکی خوبیای یه موضوع رو میبینه و میگه و یکی بدی ها وضررهای اون موضوع رو !
مدام با خودم میگم راه راست و درست مشخصه...اما الان تو این اوضاع و احوال، برای من مشخص نیست ! البته قبول دارم که کم کاری از خودمه که هنوز نمیتونم درست و حسابی حق رو از باطل تشخیص بدم، در هر زمینه ای، و صد البته این کار خیلی خیلی سخته !
بعضی وقتا به خودم میگم شاید بعضی افراد دارن خیلی سخت میگیرن و بدبینانه نگاه میکنن و بعضی دیگه هم از اون ور بوم افتادن و انگار نه انگار. این نگاه شاید به خاطر اینه که یکی مثلا از اول طرفدار دولت جدید بوده و نفر دیگه طرفدار دولت قبلی یا شاید به ده ها دلیل دیگه!
البته این خیلی هم غیر طبیعی نیست؛ معمولا وقتی از اول به یه چیز دید خوبی نداشته باشی،سخته بخوای خوبیاشو ببینی!
این موضوع این روزا خیلی نمود پیدا کرده مخصوصا واسه خودم !
دولت جدید انتخاب من نبود، اما الان دیگه به اون موضوع فکر نمیکنم، یعنی از همون روزی که رئیس جمهور کشورم انتخاب شد به این موضوع فکر نکردم، اتفاقا در خیلی موارد هم کارها رو قبول دارم و سعی میکنم خوش بین باشم، اما خیلی وقتا با خودم درگیرم !
+ سیاست اصلا چیز جالبی نیست...
+خدایا، کمک کن همیشه قدم تو همون راهی بذاریم که مورد رضایت توِه !
حالم خوب نیست...
خوب نیست نه !
بد است...
خیلی بد...
+ الهی و ربی من لی غیرک...
+ میدونم که میدونی...میدونم که میبینی...!
وقتی تو موقعیت هایی مثل امروز قرار می گیرم فقط و فقط یاد کسی می افتم که...
خدایا ، چرا...؟
قسم به بزرگیت بگو میخوای با من چیکار کنی؟
+خدا میدونه تو روزایی مثل امروز چه جوریه حال و روزم !
هنوز هم بزرگ نشده ام !
سخت است روح کوچکی داشته باشی و امتحان های بزرگ شوی!
میدانم که هنوزم که هنوز است ظرفم کوچک است خدا...
تو ببخش ،بزرگترین...به بزرگی خودت !
صحن انقلابش ، انقلابی می کند در درونت !
ایوان و گنبدِ طلایش، زر ناب می کند وجودت را...
سکوت می کند و تو بگو...هر چه میخواهی بگو !
حاجت داری بگو...گله داری بگو...غصه داری بگو...
اما ؛
اما اگر شکر هم داری بگو...
آقای آنجا، آقای خوبی هاست...حرف ندارد...
+ حرف هایِ وقت خداحافظی ام را یادت هست آقا؟ چه زود اجابت کردی...
+ خداحافظی با آقایی که ضامن آهوها هم هست، سخت است...خیلی سخت !
+ ضمانت من را هم می کنی آقا ؟
+خدا باز هم نصیبمان کن...
خدا هست...
آقای خوبی ها هست...
گنبد و ایوان طلایش هست...
گلدسته ها و صدای اذان هایش هست...
هوای محرم صحن و سرایش هست...
پرچم عزای بالای گنبدش هست...
سیاهی های عزای دور تا دور بارگاهش هست...
اشک های عاشقانش هست...
نجواهای عاشقانه هست...
اصلا، عشق هست...
باور کنی یا نه، نمی شود هست های آنجا را شمارش کرد...
همه چیز هست...همه چیز...!
یادِ تو هم...مثل همیشه...!
فکرش را بکن...محرم باشد و نام حسین ...
حسین باشد و عاشقانش...
عاشقانی که نام حسین مساوی ست با اشک عشق شان...
حالا، با تمام این ها فکرش را بکن بین این عاشقان و اشک هایشان،تو هم با تمام کوچکی و حقیری باشی!
باشی و عاشقی کردن هایشان را ببینی...
باشی و هق هق گریه هایشان را بشنوی...
ببینی و بشنوی و گاه گاهی قطره اشکی از گوشه ی چشم هایت...
نعمتی ست به خداوندی اش...
شکر...
+هوای محرمِ صحن و سرای آقا،علی بن موسی الرضا، خیلی عالیه...
+این نوشته ها واسه چند روز قبله که مشهد بودم؛ نشد که اون موقع بذارم :(
می رود تا کربلا را برهمه معنا کند...
+ زینب (س) شکوه کامل است...
یادم رفت بنویسم ظهر دیروز آسمان گریه کرد...
دیروز دهم محرم الحرام بود...
ظهر عاشورا...
+ هنوز هم غروب های جمعه دلگیر است...
+ خدا این عاشورا هم گذشت، بدون آقایمان...
+ سال بعد را هستیم...؟