این روزها و شب ها حرف زیاد دارم...
حرف که نه... !
درد...!
اما؛ غم و درد حسین"ع" و قلم حقیری چون من...
نمی نویسم و مدام با خودم تکرارشان می کنم...
من و تو میشنویم...
تاب نمی آوریم...می خواهیم جان بدهیم !
دل هامان...
وای ِ من ...!
بمیرم برای آقا و خانمی که دیدند و دیدند و دیدند...
همه چیز را دیدند...
بمیرم برای یوسف زهرا...
+ خدا من چرا هنوز زنده ام...؟؟؟
چند ساله که مدام از خودم می پرسم، اگه من سال 61 هجری می بودم، میرفتم کدوم طرف؟
با پسر فاطمه ، یا... یا بر پسر فاطمه...
خیلی وقت پیش از کسی که خیلی واسم عزیزه همینو پرسیدم و گفتم :"اگه سال 61 هجری می بودی،می دونی کدوم طرف می جنگیدی و با کی بودی؟"
گفت : "ببین ... پسر فاطمه هنوز هم هست... الان کدوم سمتی ؟ اگه سمت مهدی فاطمه ای،سال 61 هم سمت حسین می بودی..."
حالا از اون سال این سوال دیوونه م کرده...من با مهدی فاطمه ام یا...؟؟؟
+ خدایا کمک کن...
دوم محرم الحرام است...
هزار و سیصد و هفتاد و چهار سال پیش ،حسین بن علی و کاروانش وارد سرزمینی شدند به نام ...
سرزمینی که زینب از چهار سالگی با نامش آشناست...
سرزمینی که حسین بعد از شنیدن نامش فرمود " اَللهُمَّ اَعُوذُبِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَالْبَلاء "
سرزمین اندوه وبلا...
سرزمین عشق و شهادت...
زینب همه چیز را می دید...همه چیز را...!
+ کاش کاروان برمی گشت...
امسال هم کربلا نخواند مرا...
یکی دو روز است حرف سفر است...
سفری به صحن و سرای آقای خوبی ها، در ماه جد شهیدشان، همراه با آدم هایی خاص ...
میطلبی آقا ؟
+ دلم تنگه آقا...
+ قربونت برم آقا که همیشه هوای همه مونو رو داری !
امسال هم درست مثل پارسال !
امشب هم دقیقا مثل سال قبل،همین موقع !
خوب یادم هست...خوبه خوب !
یادم هست آن شب هم آسمان بارید و بارید و بارید، و من نوشتم و نوشتم و نوشتم...
از خودم نوشتم و دل تنگم...
از سیاهی ابرها نوشتم و دل پرشان...
یادم هست نوشته بودم شاید سیاهی ابرها چیزی را نشان می دادند...
یادم هست که دلم هوایی شده بود...
یادم هست نوشتم شاید...شاید آسمان خبر از داغ بزرگی میدهد...
یادم هست نوشتم شاید آسمان خدا و ابرهایش سیاه پوش مصیبت عظمایی هستند...
همه چیز، همه جا، همه کس، شروع و پایانی را فریاد میزنند...
پایان ماه حج و شروع...!
ببار آسمان...
ببار که تا قیام قیامت هم بباری، این داغ تسکین نمی یابد !
ماه حسین شروع شد...
بسم الله الرحمن الرحیم...
+ خدای حسین کمک کن نفس ها و زندگیمان حسینی شود؛ فقط و فقط برای تو...
+ تصمیم داشتم برای شروع محرم متنی که پارسال درست شب اول محرم نوشتم رو بذارم که دیدم اتفاق پارسال،امسال هم افتاد.این شد که ترکیبی از دوتا رو نوشتم.
+ محتاج دعاییم؛ من و ...
اذان مغرب را میگویند؛
آخرین اذان ماه حج را...!
امشب اولین شب محرم الحرام است...!
حسین جان حسینی مان کن...!
+ شکر به خاطر این که یه بار دیگه شب اول محرم هستیم خدا...
جایی خوانده بودم
"معجزه یعنی علی "ع" ...
معجزه یعنی عشق...
اصلا ؛ معجزه یعنی همین که علی و عشق ، هر دو با عین شروع می شوند و
عین ، یعنی چشم ...!
و چشم مظهر بصیرت است ! "
امروز یه لحظه فکر کردم عاشورا نیز با عین شروع میشود !
معجزه...
عشق...
عاشورا...
ح س ی ن ابن علی...
+ نزدیک است ، خیلی نزدیک...
+ محتاج دعا ایم آقا جان...محتاج دعا ایم دوستداران آقا !