و خدا چنین ادبی عطاشان فرمود که:
" وَإِذَا حُیِّیْتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا..."
"چون موهبتی دادیشان،به نیکوتر پاسخ میدهند"
و کریم یعنی همین؛
وگرنه شاخه گلی بیابان رو کجا و آزادی کنیز کجا !
چند برگ از زندگیش را مرور کن؛
حیران می مانی!
حالا فکرش را بکن
خدایش،
خدایمان
چقدر کریم تر است؟
آشوبی افتاده در دلم!
قرص ماه را دیده ای؟
اگر بگذرد و نشوم آنچه می خواهی...
الهی،
انت کما اُحِب،فجعلنی کما تُحِب
خسته و خواب آلوده،
فقط چند دقیقه،
نوشتن چند حرف،
خواندن چند کلمه،
از که و چه و کجایش مهم نیست!
خواب،بی خواب!
...
آمدم بنویسم اگر اتفاقی هم اینجا را خواندی،
دعا کن،
برای قلبی که یکی از همین شب ها از زدن می ایستد!
می ترسم بگویند: حیف! برای ایست قلبی خیلی جوان بود!
اغراق نیست!
حس میکنم سنگینی اش را؛
تپش های بی نظمش را.
دلیلش هم که...
+ چقدر خوب که کسی نیست که ببیند این لحظه ها را
اگر هنوز بی قرارم
یعنی ضعیف است،
ایمانم را می گویم!
یعنی فقط ادعای توکل کردن را دارم!
" الَّذِینَ آمَنُواْ وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّهِ
أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ "
اَللّهُمَّ اِنّى اَفْتَتِحُ الثَّنآءَ بِحَمْدِکَ...
اِلهى مِنْ کُرْبَهٍ قَدْ فَرَّجْتَها وَ هُمُومٍ قَدْ کَشَفْتَها وَ عَثْرَهٍ قَدْ اَقَلْتَها...
و من چقدر نادانم که
فَاِنْ اَبْطَاَ عَنّى عَتَبْتُ بِجَهْلى عَلَیْکَ وَ لَعَلَّ الَّذى اَبْطَاَ عَنّى هُوَ خَیْرٌ لى لِعِلْمِکَ بِعاقِبَهِ الاُمُورِ...
و ببخش مرا که
یا رَبِّ اِنَّکَ تَدْعُونى فَاُوَلّى عَنْکَ وَ تَتَحَبَّبُ اِلَىَّ فَاَتَبَغَّضُ اِلَیْکَ...
خدایا
فَلَمْ اَرَ مَوْلاً کَریماً اَصْبَرَ عَلى عَبْدٍ
لَئیمٍ مِنْکَ
فَارْحَمَ عَبْدَکَ الْجاهِلَ وَجُدْ عَلَیْهِ
بِفَضْلِ اِحْسانِکَ اِنَّکَ جَوادٌ کَریمٌ...
از تمام آرزوها و دعاهایم گذشته ام
فقط همین چند کلمه برایم باقیست
قرارمان در دل این شب ها و تکرار همین سه کلمه:
" اللهم عجل وفاتی"
باور کن ملافه سفیدی که همه چیز را تمام کند، شیرین تر از عسل شده برای من.
+ کاش به اندازه سرسوزنی آسان تر بود...
ادعای دوست داشتن داشتی؛
اما بیشتر از بدترین دشمن سوزاندی ام.
حالا دارم روز به روز به سالگرد مرگ دلم نزدیک می شوم.
من امیدی به زنده شدن دوباره اش ندارم
مگر معجزه ای!
مگر احیایی در شب های احیا...!
حالا دوباره من هستم و نیمه شب ها و آسمان و اشک ها و حرف ها...
و باز هم تو نیستی که ببینی روزگار مرا
لرزش های دست و دلم را...